آخرین امید

...

آخرین امید

 

خیلی وقته انتظار

نشسته رو دلم بیا

دل من طاقت نداره

ای امید آخرم بیا

 

این دل شکسته رو

نذار که از غم بمیره

واسه ی دیدن تو

همش بهونه می گیره

 

جمعه ها منتظرم

قاصدکی خبر بده

مژده ی اومدنت

غصه هامونو سر بده

 

می دونم مهربونی

درد دلم رو می دونی

توهمون رنگ بهاری

تو خود آسمونی

 

بیا که لحظه هامون

پر شده از امید تو

همه ی زندگی مون

منتظر نوید تو

 

بیا که تازه بشن

تموم این شکوفه ها

بیا تا پربگیره

کفتر قلب عاشقا

 

شعر : فرزانه حبوطی

 

 

 

کجا هستی ؟

 

با صدایی عاشقانه می گویم کجا هستی؟

هرلحظه عمر تو را می جویم، کجا هستی؟

 

روز و شب نام زیبای توست بر دل و جانم

دیگر طاقتی نمانده بر دلم، کجا هستی؟

 

چشم به آسمان دوختم تا رحمتی شود

ساعتها در دوریت گریستم، کجا هستی؟

 

جمعه ها گذشت، بیا صبر تا به کی کنم؟

به اُمید وصال تو زنده ام، کجا هستی؟

 

تا سپیده دم به عطر گل ترانه سَر دادم

رنجهایی در هجر تو کشیدم، کجا هستی؟

 

با نسیم همسفرم تا دیار عاشقان

هر جا که روم عطر تو می بویم، کجا هستی؟

 

دل به انتظار دیدنت در سینه می تپد

بگو تو اِی بهار آشیانم، کجا هستی؟

 

 

اللهم عجل لولیک الفرج

 

کجایی ای منتقم خون حسین علیه السلام

شعر ولادت



شرقی ترین شکوفه های شکوه،
دامن دامن از آسمان مدینه می‌بارید

و شاد باش فرشته‌های شکوفه پوش،
نثار لحظه‌های زرد رنگ و زنگار
خورده زمین می‌شد
.

شب برات بود و سپیده دم برکات.
آفتاب از همه سوی لحظه‌ها، طلوع می‌کرد
تا زمانه به درک عمیق روشنایی برسد.

مدینه غرق در شادی بود و ربیع الثانی
غوطه ور
در سروری ناگزیر.
پروانه‌های شوق، پی در پی می‌آمدند
و شالی از پرواز بر دوش نسیم می‌افکندند.

درختها تا پرنده شدن قد می‌کشیدند
و لحظه‌های سرنوشت ساز،

در شوق جوانه می‌زدند. بوی خوش نسیم نیایش،
سرتاسر جهان را غرق در آهنگ شکوفایی کرده بود.

ولایت سبز حضرت امیر علیه السلام یک بار دیگر
در تبسم معصومانه طفلی، تجلی کرده بود
و خنده‌های پی درپی «ابو محمد»
تازه ترین شعر مولا را می‌سرود
و سرشارترین اشتیاق به دریا پیوستن را
به جریان در آورده بود
.

جوّ مدینه، ابری ناپایدار بود و قلب ولایت
به قرصی مهتاب شبهای شیدایی بود.

مدینه،عطر آگین عطوفت وطراوت لطیف اطلسیها بود.
مدینه آبستن نور بود و «ابومحمد» می‌آمد
تا هویت هول انگیز شب صفتان را روشن کند.

«ابومحمد» می‌آمد تا تنفس خوش‌بویش،
جایگزین تعفن رایج حجاز شود.
«ابومحمد» می‌آمد تا تبسم را به انسان تعارف کند.

«ابومحمد» می‌آمد تا تردید
در خاک خیال تاریخ ریشه ندوانَد

که روشنی اولین اصلِ حقیقی زیستن است.

«ابومحمد» می‌آمد تا «معتمدها» را
به تماشای فروپاشی شیطان

و عصیان دعوت کند.

«ابومحمد» می‌آمد تا پشت میله‌های زندان را خم کند.
می‌آمد تا خمی به ابرو نیاورد. می‌آمد تا تمام سیاه چالها
را در معرض تابش آفتاب سیمای خویش قرار دهد،

می‌آمد تا زنبقها در تاریک‌ترین لحظه‌ها برویند.
می‌آمد تا پشت میله‌های زندان را خم کند،
میله‌هایی که هیچ زمانی آسمان را
درک نمی‌کنند و چشمه را نمی‌فهمند
.

«ابومحمد» می‌آمد تا حقارت
به اوج تاریخ رسیده را خط بطلانی بکشد
.
«ابومحمد» می‌آمد تا زمینه ساز
طلوع فراگیر زندگی باشد
.


از پشت پرده با خلق سخن می‌گفت
تا نقش پرده غیبت را

بر ضمیر روشن دلان هوشیار، حک کند.

از پشت پرده با خلق سخن می‌گفت
تا غربت خویش را بپوشاند

و زمینه ساز غیبت آخرین حجت خداوندی باشد.


ولادت فرخنده خورشيد سامرا ٬امام حسن عسگري(ع) مبارک باد









خجسته ميلاد يازدهمين کوکب درخشان
آسمان امامت و ولايت ٬ يازدهمين حجت حق
باب المهدي ٬ حضرت امام حسن عسگري
عليه السلام بر شيعيان مبارك

عشق يعني يه پلاك...

شهدا شرمنده ايم.......

                             شرمنده ايم.......

                                       شرمنده ايم به خدا.......

روز اول:

   19:29 حركت از تهران      
*************************************
روز دوم:
8:75 انديشمك ،‌ دوكوهه
10:40 حركت به سوي اهواز (اسكان)
17:25 فتح المبين
*************************************
روز سوم:
8 اروند رود
16 خرمشهر
19:40 شلمچه
*************************************
روز چهارم:
10:15 طلاييه

17 هويزه
*************************************
روز پنجم:
7:39 حركت به سمت دو كوهه
 10 دهلاويه

12 چزابه

13:25 فكه
20 اسكان در دوكوهه
21:32 جشن پتو واسه !! من !!
023 گردان تخريب
*************************************
روز ششم:
12:05 شوش
15:32 حركت به سمت تهران
 *************************************
روزهفتم:
8 دانشگاه

 مهموني تموم شد به همين زودي....

سلام شهدا!

سلام

خوبين؟!!!

من كه عاليم

روز 4 شنبه قرعه كشي بود واسه جنوب

باورم نميشه اما...

دوستم اس ام اس زده بود كه اسم تو و يكي از بچه ها در اومده

از خوشحالي داشتم بال درمي آوردم

زنگ زدم بهش...

گفت من گفتم : ميخوام اسما رو من در آرم و اولين نفري كه در آوردم  اسم تو بوده؛

  ببين چي كار كردي كه شهدا اين قدر زود خواستنت

راستش....هر چي فكر كردم كاري به ذهنم نرسيد...

اما دمشون گرم

  خيلي بامرامن

ان شالله آخر هفته ميرم و تا 10 احتمالا اونجام!

حتما اگه عمري بود برمي گردم و

                                                                              خاطراتم رو براتون مي نويسم.

                                                                                                  ياعلي