شرقی ترین شکوفه های شکوه،
دامن دامن از آسمان مدینه می‌بارید

و شاد باش فرشته‌های شکوفه پوش،
نثار لحظه‌های زرد رنگ و زنگار
خورده زمین می‌شد
.

شب برات بود و سپیده دم برکات.
آفتاب از همه سوی لحظه‌ها، طلوع می‌کرد
تا زمانه به درک عمیق روشنایی برسد.

مدینه غرق در شادی بود و ربیع الثانی
غوطه ور
در سروری ناگزیر.
پروانه‌های شوق، پی در پی می‌آمدند
و شالی از پرواز بر دوش نسیم می‌افکندند.

درختها تا پرنده شدن قد می‌کشیدند
و لحظه‌های سرنوشت ساز،

در شوق جوانه می‌زدند. بوی خوش نسیم نیایش،
سرتاسر جهان را غرق در آهنگ شکوفایی کرده بود.

ولایت سبز حضرت امیر علیه السلام یک بار دیگر
در تبسم معصومانه طفلی، تجلی کرده بود
و خنده‌های پی درپی «ابو محمد»
تازه ترین شعر مولا را می‌سرود
و سرشارترین اشتیاق به دریا پیوستن را
به جریان در آورده بود
.

جوّ مدینه، ابری ناپایدار بود و قلب ولایت
به قرصی مهتاب شبهای شیدایی بود.

مدینه،عطر آگین عطوفت وطراوت لطیف اطلسیها بود.
مدینه آبستن نور بود و «ابومحمد» می‌آمد
تا هویت هول انگیز شب صفتان را روشن کند.

«ابومحمد» می‌آمد تا تنفس خوش‌بویش،
جایگزین تعفن رایج حجاز شود.
«ابومحمد» می‌آمد تا تبسم را به انسان تعارف کند.

«ابومحمد» می‌آمد تا تردید
در خاک خیال تاریخ ریشه ندوانَد

که روشنی اولین اصلِ حقیقی زیستن است.

«ابومحمد» می‌آمد تا «معتمدها» را
به تماشای فروپاشی شیطان

و عصیان دعوت کند.

«ابومحمد» می‌آمد تا پشت میله‌های زندان را خم کند.
می‌آمد تا خمی به ابرو نیاورد. می‌آمد تا تمام سیاه چالها
را در معرض تابش آفتاب سیمای خویش قرار دهد،

می‌آمد تا زنبقها در تاریک‌ترین لحظه‌ها برویند.
می‌آمد تا پشت میله‌های زندان را خم کند،
میله‌هایی که هیچ زمانی آسمان را
درک نمی‌کنند و چشمه را نمی‌فهمند
.

«ابومحمد» می‌آمد تا حقارت
به اوج تاریخ رسیده را خط بطلانی بکشد
.
«ابومحمد» می‌آمد تا زمینه ساز
طلوع فراگیر زندگی باشد
.


از پشت پرده با خلق سخن می‌گفت
تا نقش پرده غیبت را

بر ضمیر روشن دلان هوشیار، حک کند.

از پشت پرده با خلق سخن می‌گفت
تا غربت خویش را بپوشاند

و زمینه ساز غیبت آخرین حجت خداوندی باشد.